تاریخ : شنبه 93/6/1 | 4:27 عصر | نویسنده : خواهر بسیجی
به گردون ابرش از رحمت برآمد از دل دریا | که دریا شد از آن صحرا که صحرا شد از آن دریا | |
زبان بگشود سوسن چون بشیر از مژده یوسف | زحسرت چشم نرگس همچنان یعقوب شد بینا | |
علی عالی اعلا، ولی والی والا | وصی سید بطحا، به حکمش جمله ما فیها | |
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر | کلام نیک پیغمبر، ولی ایزد دانا | |
حیدیثی خاطرم آمد که میفرمود پیغمبر | به اصحابش شب معراج سر لیله الاسرا | |
به طاق آسمان چهارمین، دیدم من از رحمت | هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصا | |
به هر مسجد هزاران طاق، هر طاق محرابی | به هر محراب صد منبر، به هر منبر علی پیدا | |
به پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند | که دیشب با علی بودیم، جمله جمع در یکجا | |
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر: | به غیر از خود ندیدم هیچ کس، در نزد آن مولا | |
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر | نشسته بودم اندر خدمتش در گوشهای تنها | |
که ناگه جبرئیل از، سلام آورد براحمد | کهای مسند نشین بازگاه قرب او ادنا | |
اگرچه بر همه ظاهر شدم بر صورتی، اما | ولیکن از همه بگذشت، با ما بود در بالا |
.: Weblog Themes By Pichak :.