شیشه های مشروب را سفارش داده ام خدا کند تا فردا آماده شوند.
بهترین تالار شهر را آذین بسته ام.خوبی این تالار این است که کاری ندارند مجلس مختلط باشد یا جدا.
چند تا ازدوستانم که خوب می رقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود.
آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود.
همان شبی که هزار شب نمی شود.
همان شبی که همه به هم محرمند.
همان شبی که وقتی عروس بله می گوید به تمامی مردان داخل تالار که نه به تمام مردان شهر محرم می شود این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر می گیرند فهمیدم.
همان شبی که فراموش می شود عالم محضر خداست.
آهان یادم آمد.این تالار محضر خدانیست
تا می توانید معصیت کنید.
همان شبی که داماد هم آرایش می کند.
همه و همه آمدند حتی خان دایی و.…
=====
اما…کاش امام زمانمان نیز می آمد.حق پدری دارد بر ما…
مگر می شوداو نباشد؟
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود،اما آقا آمده بود.به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند:
ورود امام زمان ممنوع!
دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک ولی ای کاش کاری می کردی تا من هم می توانستم بیام.…مگر می شود شب عروسی دختر پدر نیاید.من آمدم اما..
گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت و برا خوشبختی دخترک دعا کرد.…
=====
چه ظالمانه یادمان می رود که هستی.ما که روزیمان را از
سفره تو می بریم و میخوریم،با شیطان می پریم و می گردیم.
میدانم گناه هم که میکنیم،باز دلت نمی آید نیمه شب در نماز دعایمان نکنی!
ما حواسمان پرت است که فراموش میکنیم شما را. اما شما خوب یادمان میکنی.
سیدابن طاووس مگر نمی گفت که در سرداب مقدس دعا می کردی: ربّنا شیعتنا منّا…
بدا به حال ما!ما بهترین مصداق نامردمانیم.…بدا به حال ما.…
آن شب هایمان را که بی حضور تو حتی بی حضور دل راضی ات میگذرانیم،بدا به حال ما
........
.: Weblog Themes By Pichak :.