تاریخ : چهارشنبه 96/4/21 | 10:34 صبح | نویسنده : خواهر بسیجی
شخصی بود که پلوی غذایش را خالی میخورد، گوشت و مرغش را میگذاشت آخر کار!
میگفت: میخواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم...
همیشه هم پلو را که میخورد، سیر میشد، گوشت و مرغ غذا میماند گوشه ی بشقابش!
نه از خوردن آن پلو لذت میبرد، نه دیگر میلی داشت برای خوردن گوشت و مرغش...
زندگی هم همین جوری است...
گاهی شرایط ناجور زندگی را تحمل میکنیم و لحظه های خوبش را میگذاریم برای بعد!
برای روزی که مشکلات تمام شود..
کمتر میشود زندگی در لحظه را بلد باشیم!
همه ی خوشیها را حواله میکنیم برای فرداها؛
برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد؛
غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است.
یک روزی به خودمان می آییم میبینیم یک عمر در حال خوردن پُلوی خالی زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب...!
.: Weblog Themes By Pichak :.