تاریخ : یکشنبه 95/5/24 | 11:57 عصر | نویسنده : خواهر بسیجی
گفت: فقیرم.
گفتند: نیستی.
گفت: فقیرم! باور کنید.
گفتند: نه! نیستی.
گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چقدر دستهایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد. ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند.
گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم.
گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی:که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد صلی الله علیه و آله.
گفت: نه! به خدا قسم نه.
-«هزار دینار؟»
- نه! به خدا قسم نه.
- ده ها هزار؟
-نه! باز دوستتان خواهم داشت.
- گفتند: چطور می گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟
«چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟
ترجمه آزاد از کتاب امالی، ج 7، ص 147
.: Weblog Themes By Pichak :.